فرود شدن. سفال. سفول. هفات. انهفات. (منتهی الارب) ، ویران شدن. منهدم گشتن. فرود آمدن. خراب شدن: دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی. شدی بارۀ دژ هم آنگاه پست نماندی در او جایگاه نشست. فردوسی. در باغهای پست شده هم بدین امید نونوهمی بنفشه نشانند و نسترن. فرخی
فرود شدن. سَفال. سُفول. هُفات. انهفات. (منتهی الارب) ، ویران شدن. منهدم گشتن. فرود آمدن. خراب شدن: دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی. شدی بارۀ دژ هم آنگاه پست نماندی در او جایگاه نشست. فردوسی. در باغهای پست شده هم بدین امید نونوهمی بنفشه نشانند و نسترن. فرخی
حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط و کم خردی با خوردن شراب و دیگر مسکرات و امثال آن. سکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). نزف. انزاف. نشوه. انتشاء. ثمل. انهکاک. دجر. صاحب آنندراج گوید: گرم شدن، سرگران گردیدن، از پرکار شدن، از پرکار رفتن، سرمست شدن، نشئه گرفتن، نشئه بردن، بلند شدن، سخت شدن دماغ، دماغ رسیدن، دماغ آرایش دادن، دماغ رساندن، شکفته کردن دماغ، دماغ گرم کردن، از مترادفات آن است. -انتهی: شود در نوازش بدین گونه مست که بیهوده یازد به جان تو دست. فردوسی. گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان. لبیبی. حاکم روز قضای تو شده مست مگر نه حکیمست که سازندۀ گردنده قضاست. ناصرخسرو. نی مشو آخر به یک می مست نیز می طلب چون بی نهایت هست نیز. عطار. باده از ما مست شد نی ما ازو قالب از ما هست شدنی ما ازو. مولوی (مثنوی). شبی مست شد آتشی برفروخت نگون بخت کالیو خرمن بسوخت. سعدی (بوستان). ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چوما گر محتسب به خانه خمار بگذرد. سعدی. به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت. سعدی. مستی خمرش نشود آرزو هر که چو سعدی شود از عشق مست. سعدی. انهزاج، مست شدن از بگنی و مانند آن. (منتهی الارب). ابث، مست شدن از پر خوردن شیر اشتر. - مست شدن از خواب،سخت به خواب شدن: بدان گه که شد کودک از خواب مست خروشان بشد دایۀ چربدست. فردوسی. ، خوسه شدن. لاس شدن. چنانکه شتر یا گربه و جز آن. به فحل آمدن. به گشن آمدن. خواهان گشنی شدن. نر خواستن. تیزشهوت شدن فحل: ضراب، مست شدن اشتر و تیزشهوت شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطم، مست شدن اشتر و فا گشنی آمدن او. (تاج المصادر بیهقی) ، سرکش و غیرمطیع شدن. خشمناک شدن چنانکه درفیل نر و اشتر نر و غیره: هیاج، مست شدن شتر
حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط و کم خردی با خوردن شراب و دیگر مسکرات و امثال آن. سکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). نزف. انزاف. نشوه. انتشاء. ثمل. انهکاک. دجر. صاحب آنندراج گوید: گرم شدن، سرگران گردیدن، از پرکار شدن، از پرکار رفتن، سرمست شدن، نشئه گرفتن، نشئه بردن، بلند شدن، سخت شدن دماغ، دماغ رسیدن، دماغ آرایش دادن، دماغ رساندن، شکفته کردن دماغ، دماغ گرم کردن، از مترادفات آن است. -انتهی: شود در نوازش بدین گونه مست که بیهوده یازد به جان تو دست. فردوسی. گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان. لبیبی. حاکم روز قضای تو شده مست مگر نه حکیمست که سازندۀ گردنده قضاست. ناصرخسرو. نی مشو آخر به یک می مست نیز می طلب چون بی نهایت هست نیز. عطار. باده از ما مست شد نی ما ازو قالب از ما هست شدنی ما ازو. مولوی (مثنوی). شبی مست شد آتشی برفروخت نگون بخت کالیو خرمن بسوخت. سعدی (بوستان). ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چوما گر محتسب به خانه خمار بگذرد. سعدی. به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت. سعدی. مستی خمرش نشود آرزو هر که چو سعدی شود از عشق مست. سعدی. انهزاج، مست شدن از بگنی و مانند آن. (منتهی الارب). ابث، مست شدن از پر خوردن شیر اشتر. - مست شدن از خواب،سخت به خواب شدن: بدان گه که شد کودک از خواب مست خروشان بشد دایۀ چربدست. فردوسی. ، خوسه شدن. لاس شدن. چنانکه شتر یا گربه و جز آن. به فحل آمدن. به گشن آمدن. خواهان گشنی شدن. نر خواستن. تیزشهوت شدن فحل: ضراب، مست شدن اشتر و تیزشهوت شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطم، مست شدن اشتر و فا گشنی آمدن او. (تاج المصادر بیهقی) ، سرکش و غیرمطیع شدن. خشمناک شدن چنانکه درفیل نر و اشتر نر و غیره: هیاج، مست شدن شتر
جلد شدن. چابک و چالاک شدن. رجوع به چست شود، چست شدن جامه کسی را، موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی: امروز بتو چست شد این کسوت مهرم چون مدح و ثنایم بخداوند بشر بر. سوزنی. ، چست شدن دل، ظاهراً بمعنی سخت شدن و قسی شدن: بجفا دل منه که چست شود آنچه بشکست کم درست شود. اوحدی. ، چست شدن تن،ظاهراً بمعنی چاق و فربه شدن. توانا شدن. قوی و نیرومند شدن: تن بجاه و بمال چست شود دین بعلم و عمل درست شود. اوحدی
جلد شدن. چابک و چالاک شدن. رجوع به چست شود، چست شدن جامه کسی را، موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی: امروز بتو چست شد این کسوت مهرم چون مدح و ثنایم بخداوند بشر بر. سوزنی. ، چست شدن دل، ظاهراً بمعنی سخت شدن و قسی شدن: بجفا دل منه که چست شود آنچه بشکست کم درست شود. اوحدی. ، چست شدن تن،ظاهراً بمعنی چاق و فربه شدن. توانا شدن. قوی و نیرومند شدن: تن بجاه و بمال چست شود دین بعلم و عمل درست شود. اوحدی
واماندن. درماندن. از کار افتادن. ضعیف شدن: خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز اسب اندر آمد بدید آن سرای جهانجوی را سست شد دست و پای. فردوسی. خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر. ناصرخسرو. ، از کار افتادن. مردن: و یعقوب را بدید و بپرسید که ترا چندعمر است گفت صدوبیست سال گفت خلاف گویی در ساعت زنخ سست شد. (قصص الانبیاء ص 86)
واماندن. درماندن. از کار افتادن. ضعیف شدن: خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز اسب اندر آمد بدید آن سرای جهانجوی را سست شد دست و پای. فردوسی. خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر. ناصرخسرو. ، از کار افتادن. مردن: و یعقوب را بدید و بپرسید که ترا چندعمر است گفت صدوبیست سال گفت خلاف گویی در ساعت زنخ سست شد. (قصص الانبیاء ص 86)
پاگیزه گردیدن، طهارت، طاهر شدن، تطهر پاک گردیدن پاکیزه گردیدن طاهر شدن طهارت طهر، منزه بودن تبارک تقدیس، از حیض بر آمدن قطع شدن خون حیض ماهیانه در وقتی که زن هنوز بسن یاس نرسیده است اقراء، صفای باطن یافتن، انجلا پس از خسوف و کسوف، سترده شدن زدوده شدن زایل شدن، یا از عیب یا عوار پاک شدن، برائت یافتن، یا از وام و جز آن پاک شدن، پرداختن آن برائت
پاگیزه گردیدن، طهارت، طاهر شدن، تطهر پاک گردیدن پاکیزه گردیدن طاهر شدن طهارت طهر، منزه بودن تبارک تقدیس، از حیض بر آمدن قطع شدن خون حیض ماهیانه در وقتی که زن هنوز بسن یاس نرسیده است اقراء، صفای باطن یافتن، انجلا پس از خسوف و کسوف، سترده شدن زدوده شدن زایل شدن، یا از عیب یا عوار پاک شدن، برائت یافتن، یا از وام و جز آن پاک شدن، پرداختن آن برائت
راه رفتن بسیار گردش و حرکت اشخاص بیکار ول گشتن همه جا را گشتن: همه خیابانها را پرسه زدیم، رفتن مریدی بدستور پیر در بازارها و کویها بگدایی با خواندن اشعار چون گدایان برای کشتن و از بین بردن کبر و عجب
راه رفتن بسیار گردش و حرکت اشخاص بیکار ول گشتن همه جا را گشتن: همه خیابانها را پرسه زدیم، رفتن مریدی بدستور پیر در بازارها و کویها بگدایی با خواندن اشعار چون گدایان برای کشتن و از بین بردن کبر و عجب
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن